دانلود رمان یک روز با ما یک روز بر ما نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: #عاشقانه
نویسنده رمان: samira_mis
تعداد صفحات: 285
خلاصه رمان: داستان درا مورد دختر و پسریه که سرنوشت کاری میکنه که جایگاه اجتماعیشون تغییر کنه و خیلی اتفاقی..دوباره بعد از جدایی چند ساله سر راه هم قرار بگیرن!
قسمتی از متن رمان یک روز با ما یک روز بر ما
تو در و باز کن تا ببینی ما مانع میشیم یا نه !!! هنوز در باز نشده دستور بعدش رو میده . ! اواسط جمله بود که در باز شد و آقای مدیر عامل که هانا سمتش رو نمیدونست روبروی درب آسانسور هانا رو مشغول صحبت با موجود خیالی دید . هانا با دیدن مرد جوان سرش رو پایین انداخت و خیلی حق به جانب در حالی که قصد بیرون رفتن داشت گفت : ببخشید میشه برید کنار ؟ کسری حتی صدای هانا رو هم به یاد داشت … با اینکه بزرگ شده بود و صداش کمی تغییر کرده بود..اما زنگ و آهنگ صدا رو تشخیص داد.قدمی به عقب برداشت و گفت : خواهش میکنم …
و با دست سالن رو نشون داد و گفت : بفرمایید . هانا که اصلا فکرش رو هم نمیکرد این شرکت به این عظمت همچین مدیر جوانی داشته باشه..با اعتماد به نفس و حق به جانب از آسانسور پیاده شد..حتی برنگشت به کسری که سوار آسانسور شد نگاه کنه ! وقتی متوجه اطراف شد دهنش باز موند ! در اسانسور مستقیم توی یه سالن بزرگ باز شده بود . سالنی پر از مبل های راحتی با تنالیته رنگی سبز پررنگ تا سفید …. صدای دختر جوانی به خودش آورد ! – بفرمایید خانوم ! ه متوجه میز چوبی برگ ته سالن و دختری که پشتش نشسته بود شد ! سلام فتحی هستم ! بفرمایید بشینید ! هانا روی یکی از مبلها ولو شد !
خوب اتاق رو بر انداز کرد …. روی یکی از دیوارهای بزرگ عکسی از نمای یک ساختمان شیک با تنالیته سیاه و سفید خود نمایی میکرد ! روی دیوار دیگه پر بود از عکسهایی با اندازه های مختلف … که هارمونی رنگش کاملا به اتاق هماهنگ بود ! دیواری که در آسانسور روش نصب بود هم کاغذ دیواری با همون تنالیته رنگی جذابیت خاصی بهش داده بود …. هنوز مشغول برانداز کردن کاغد دیواری بود که در آسانسور باز شد و باز کسری ازش بیرون اومد ! های بابا ….. فکر کنم سوگولیه رییس باشه …. نگاهی به ساعتش انداخت ۱۱ و ۲۵ دقیقه بود .
